درس اخلاق مقام معظم رهبری
درس سوم : نیکى به والدین
بناى زندگى بشر بر این است که انسانها ملاحظات و رعایتهایی را نسبت به یکدیگر داشته باشند، بدون این رعایتها و بدون اینکه شما به عنوان یک انسان ملاحظه انسانهای دیگر را بکنید زندگى بشرى پا نخواهد گرفت. حیوانات ملاحظه یکدیگر را نمىکنند، اگر چه آنها هم طبق غریزه نوعى از ملاحظات و رعایتها را نسبت به هم دارند اما ملاحظات و رعایت بشر از روى تعهد است.
بعضى از این ملاحظات از بعضى دیگر مهمترند از جمله آنها حقوق پدر و مادر است. شما جوان هستید و بحمدالله بسیارى از شما و یا همه شما از نعمت وجود پدر و یا مادر و یا هر دو برخوردارید و بجاست که جملهاى در این باب نصیحتا به شما عرض کنم. شخصى از پیغمبر (ص) سؤال کرد طبق روایت: «من ابر» یعنى نسبت به چه کسى خوبى کنم؟ انسان بین افراد بشر، دوست دارد، همکار دارد، معاشر دارد، از کسى خجالت مىکشد، قدرتمند هست، به چه کسى باید نیکى کرد؟ فرمودند: «امک» به مادرت. دوباره گفت: «من ابر» یعنى بعد از مادرم چه کسى را؟ فرمود: «امک» باز هم به مادرت. یعنى فاصله بین حق مادر و دیگر حقوق فاصله زیادى است. دفعه سوم پرسید: «من ابر» بعد از او به چه کسى نیکى کنم؟ باز فرمود: «امک» باز هم به مادرت. دفعه چهارم پرسید: «من ابر» فرمود: «اباک» پدرت را. با اینکه حق پدر حق بسیار زیادى است ولى تقدم حق مادر و حق پدر این گونه است که در این روایت طبق آنچه که رسیده پیغمبر فرموده است و من به شما عرض کنم که رعایت حق والدین علاوه بر آثار الهى و اخروى توفیقاتى را هم در زندگى نصیب انسان مىکند، چه توفیقات مادى و چه توفیقات معنوى که قدر مسلمش توفیقات معنوى است. شاید توفیقات مادى هم به انسان بدهد و کامیابى و موفقیت به دست آید این یک اثر قهرى و طبیعى است.
خاطرهاى آموزنده
بد نیست من مطلبى را از خودم براى شما نقل کنم. بنده اگر در زندگى خود در هر زمینهاى توفیقاتى داشتهام، وقتى محاسبه مىکنم به نظرم مىرسد که این توفیقات باید از یک کار نیکى که من نسبت به یکى از والدینم کردهام باشد. مرحوم پدرم در سنین پیرى تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد 70 سالهاى بود) به بیمارى آب چشم که چشم انسان نابینا مىشود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامههایى که ایشان براى ما مىنوشت این روشن شد که ایشان چشمش درست نمىبیند. من به مشهد آمدم و دیدم که چشم ایشان محتاج دکتر است. قدرى به دکتر مراجعه کردم و بعد براى تحصیل به قم برگشتم چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمى به ایشان رسیدگى کردم و دوباره براى تحصیلات به قم برگشتم. معالجه پیشرفتى نمىکرد. در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم چون معالجات در مشهد جواب نمىداد. امیدوار بودم که دکترهاى تهران چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردم ما را مأیوس کردند، گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نیست. البته بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان مىدید اما در آن زمان مطلقاً نمیدید و باید دستشان را مىگرفتیم و راه میبردیم. لذا براى من غصه درست شده بود. اگر پدر را رها مىکردم و به قم مىآمدم ایشان مجبور بود گوشهاى در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود و این براى من خیلى سخت بود. ایشان با من هم یک انس بخصوصى داشت. با برادرهاى دیگر این قدر انس نداشت با من دکتر مىرفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتى نزد ایشان بودم برایشان کتاب مىخواندم و با هم بحث علمى میکردیم و از اینرو با من مأنوس بود، برادرهاى دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمىشد. به هر حال من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل مىشود و این مسأله براى ایشان بسیار سخت بود براى من هم خیلى ناگوار بود. از طرف دیگر اگر مىخواستم ایشان را همراهى کنم و از قم دست بردارم این هم براى من غیر قابل تحمل بود زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتیدى که من در آن زمان داشتم بخصوص بعضى از آنها اصرار داشتند که من از قم نروم. مىگفتند اگر تو در قم بمانى ممکن است که براى آینده مفید باشى. خود من هم خیلى دلبسته بودم که در قم بمانم. بر سر یک دو راهى گیر کرده بودم. این مسأله در اوقاتى بود که ما براى معالجه ایشان به تهران آمده بودیم. روزهاى سختى را من در حال تردید گذراندم.
معامله با خداوند متعال
یک روز خیلى ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانى و اضطراب به سر مىبردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم اما چون برایم خیلى سخت و ناگوار بود به سراغ یکى از دوستانم که در همین چهار راه حسن آباد تهران منزلى داشت رفتم. مرد اهل معنا و آدم با معرفتی بود. دیدم خیلى دلم تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟ گفت: بله، عصر تابستانى بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم، گفتم که من خیلى دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتى من هم همین است و از طرفى نمىتوانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است. از طرفى هم اگر بنا باشد پدرم را همراهى کنم من دنیا و آخرتم را در قم مىبینم و اگر اهل دنیا هم باشم دنیاى من در قم است. اگر اهل آخرت هم باشم آخرت من در قم است، دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم. یک تأمل مختصرى کرد و گفت: «شما بیا یک کارى بکن و براى خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را مىتواند از قم به مشهد منتقل کند». من یک تأملى کردم و دیدم عجب حرفى است! انسان مىتواند با خدا معامله کند. من تصور مىکردم دنیا و آخرت من در قم است. اگر در قم مىماندم هم به شهر قم علاقه داشتم هم به حوزه قم علاقه داشتم و هم به آن حجرهاى که در قم داشتم علاقه داشتم، اصلاً از قم دل نمىکندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است. دیدم این حرف خوبى است و براى خاطر خدا، پدر را به مشهد مىبرم و پهلویش مىمانم. خداى متعال هم اگر اراده کرد مىتواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.
تصمیم گرفتم. دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم یعنى کاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشاش و آسودگى به منزل آمدم. والدین من دیده بودند که من چند روزى است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاشم، گفتم: بله، من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم. آنها هم اول باورشان نمىشد از بس این تصمیم را امر بعیدى مىدانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم اعتقادم این است که ناشى از همان برّى است که به پدر بلکه به پدر و مادرم انجام دادهام. این قضیه را گفتم براى اینکه شما توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است.
حقوق والدین بعد از مرگ
این نیکى مخصوص دوران حیاتشان هم نیست بلکه بعد از ممات هر انسان مىتواند به پدر و مادر خود نیکى کند. در روایت هست که بعضى در زمان حیات پدر و مادر «بار» به والدینند، یعنى به آنها نیکى مىکنند و بعد از فوت آنها عاق والدین مىشوند، یعنى پدر و مادر را رها مىکنند و بعضى در زندگى عاق والدینند اما بعد از مرگ «بار» به والدین مىشوند و این قدر استغفار مىکنند و صدقه مىدهند و براى آنها دعا مىکنند که روح آنها از او راضى مىشود و در حقیقت همان برکات را مىبرند.
شما جوانها باید توجه کنید که وقتى ما مىگوییم پدر و مادر، معنایش این نیست که انسان براى خاطر پدر و مادر از حقوق دیگران بگذرد. پدر و مادر حقوقشان بزرگ و در درجه اول است اما دیگران هم حقوقى دارند، همسر انسان حقوقى دارد، فرزندان انسان حقوقى دارند، همسایه انسان حقوقى دارد، برادر و خواهرانشان حقوقى دارند، دوستان انسان هر کدام حقوقى دارند. انسان عاقل و هوشمند آن کسى است که این حقوق را بتواند با یکدیگر جمع کند و به همه آنها برسد. امیدواریم که خداوند به شما و به ما و به همه مؤمنین این توفیق را عنایت کند «موفق باشید»