مسجدامیرالمومنین علیه السلام آرادان

وبلاگ یاران پیرو ولایت ،که سنگرشان مسجد امیرالمومنین علیه السلام است

مسجدامیرالمومنین علیه السلام آرادان

وبلاگ یاران پیرو ولایت ،که سنگرشان مسجد امیرالمومنین علیه السلام است

مسجدامیرالمومنین علیه السلام آرادان

این بلاگ کارها ، برنامه ها و نظرات بچه های مسجد امیر المومنین علیه السلام را ارائه میدهد رسالتش اطلاع رسانی و آگاهی بخشی و همچنین آگاهی طلبی از همه کسانی که در جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی و راه حسنی شدن در سنگر های جبهه ولایت حظور دارند.
مساجد سنگر است ...

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات و یا ارسال مطالب برای درج در سایت به آدرس : amiralmomenin@chmail.ir رایانامه بزنید.

درس اخلاق مقام معظم رهبری

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۳۷ ب.ظ
سلام، جلسه ی از سلسله دروس اخلاق مقام معظم رهبری در جمع اعضای سپاه ولی امر...
 
 

درس سوم : نیکى به والدین

 

بناى زندگى بشر بر این است که انسان‌ها ملاحظات و رعایت‌هایی را نسبت به یکدیگر داشته باشند، بدون این رعایت‌ها و بدون اینکه شما به عنوان یک انسان ملاحظه انسان‌های دیگر را بکنید زندگى بشرى پا نخواهد گرفت. حیوانات ملاحظه یکدیگر را نمى­کنند، اگر چه آن‌ها هم طبق غریزه نوعى از ملاحظات و رعایت‌ها را نسبت به هم دارند اما ملاحظات و رعایت بشر از روى تعهد است.

 بعضى از این ملاحظات از بعضى دیگر مهم‌ترند از جمله آن‌ها حقوق پدر و مادر است. شما جوان هستید و بحمدالله بسیارى از شما و یا همه شما از نعمت وجود پدر و یا مادر و یا هر دو برخوردارید و بجاست که جمله­اى در این باب نصیحتا به شما عرض کنم. شخصى از پیغمبر (ص) سؤال کرد طبق روایت: «من ابر» یعنى نسبت به چه کسى خوبى کنم؟ انسان بین افراد بشر، دوست دارد، همکار دارد، معاشر دارد، از کسى خجالت مى­کشد، قدرتمند هست، به چه کسى باید نیکى کرد؟ فرمودند: «امک» به مادرت. دوباره گفت: «من ابر» یعنى بعد از مادرم چه کسى را؟ فرمود: «امک» باز هم به مادرت. یعنى فاصله بین حق مادر و دیگر حقوق فاصله زیادى است. دفعه سوم پرسید: «من ابر» بعد از او به چه کسى نیکى کنم؟ باز فرمود: «امک» باز هم به مادرت. دفعه چهارم پرسید: «من ابر» فرمود: «اباک» پدرت را. با اینکه حق پدر حق بسیار زیادى است ولى تقدم حق مادر و حق پدر این گونه است که در این روایت طبق آنچه که رسیده پیغمبر فرموده است و من به شما عرض کنم که رعایت حق والدین علاوه بر آثار الهى و اخروى توفیقاتى را هم در زندگى نصیب انسان مى­کند، چه توفیقات مادى و چه توفیقات معنوى که قدر مسلمش توفیقات معنوى است. شاید توفیقات مادى هم به انسان بدهد و کامیابى و موفقیت به دست آید این یک اثر قهرى و طبیعى است.

خاطره­اى آموزنده

بد نیست من مطلبى را از خودم براى شما نقل کنم. بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه­اى توفیقاتى داشته­ام، وقتى محاسبه مى­کنم به نظرم مى­رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکى که من نسبت به یکى از والدینم کرده­ام باشد. مرحوم پدرم در سنین پیرى تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد 70 ساله­اى بود) به بیمارى آب چشم که چشم انسان نابینا مى­شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامه­هایى که ایشان براى ما مى­نوشت این روشن شد که ایشان چشمش درست نمى­بیند. من به مشهد آمدم و دیدم که چشم ایشان محتاج دکتر است. قدرى به دکتر مراجعه کردم و بعد براى تحصیل به قم برگشتم چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمى به ایشان رسیدگى کردم و دوباره براى تحصیلات به قم برگشتم. معالجه پیشرفتى نمى­کرد. در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم چون معالجات در مشهد جواب نمى­داد. امیدوار بودم که دکترهاى تهران چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردم ما را مأیوس کردند، گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نیست. البته بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان مى­دید اما در آن زمان مطلقاً نمی‌دید و باید دستشان را مى­گرفتیم و راه می‌بردیم. لذا براى من غصه درست شده بود. اگر پدر را رها مى­کردم و به قم مى­آمدم ایشان مجبور بود گوشه­اى در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود و این براى من خیلى سخت بود. ایشان با من هم یک انس بخصوصى داشت. با برادرهاى دیگر این قدر انس نداشت با من دکتر مى­رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتى نزد ایشان بودم برایشان کتاب مى­خواندم و با هم بحث علمى می‌کردیم و از اینرو با من مأنوس بود، برادرهاى دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمى­شد. به هر حال من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل مى­شود و این مسأله براى ایشان بسیار سخت بود براى من هم خیلى ناگوار بود. از طرف دیگر اگر مى­خواستم ایشان را همراهى کنم و از قم دست بردارم این هم براى من غیر قابل تحمل بود زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتیدى که من در آن زمان داشتم بخصوص بعضى از آن‌ها اصرار داشتند که من از قم نروم. مى­گفتند اگر تو در قم بمانى ممکن است که براى آینده مفید باشى. خود من هم خیلى دلبسته بودم که در قم بمانم. بر سر یک دو راهى گیر کرده بودم. این مسأله در اوقاتى بود که ما براى معالجه ایشان به تهران آمده بودیم. روزهاى سختى را من در حال تردید گذراندم.

معامله با خداوند متعال

یک روز خیلى ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانى و اضطراب به سر مى­بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم اما چون برایم خیلى سخت و ناگوار بود به سراغ یکى از دوستانم که در همین چهار راه حسن آباد تهران منزلى داشت رفتم. مرد اهل معنا و آدم با معرفتی بود. دیدم خیلى دلم تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟ گفت: بله، عصر تابستانى بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم، گفتم که من خیلى دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتى من هم همین است و از طرفى نمى­توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است. از طرفى هم اگر بنا باشد پدرم را همراهى کنم من دنیا و آخرتم را در قم مى­بینم و اگر اهل دنیا هم باشم دنیاى من در قم است. اگر اهل آخرت هم باشم آخرت من در قم است، دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم. یک تأمل مختصرى کرد و گفت: «شما بیا یک کارى بکن و براى خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را مى­تواند از قم به مشهد منتقل کند». من یک تأملى کردم و دیدم عجب حرفى است! انسان مى­تواند با خدا معامله کند. من تصور مى­کردم دنیا و آخرت من در قم است. اگر در قم مى­ماندم هم به شهر قم علاقه داشتم هم به حوزه قم علاقه داشتم و هم به آن حجره­اى که در قم داشتم علاقه داشتم، اصلاً از قم دل نمى­کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است. دیدم این حرف خوبى است و براى خاطر خدا، پدر را به مشهد مى­برم و پهلویش مى­مانم. خداى متعال هم اگر اراده کرد مى­تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

 تصمیم گرفتم. دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم یعنى کاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشاش و آسودگى به منزل آمدم. والدین من دیده بودند که من چند روزى است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاشم، گفتم: بله، من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم. آن‌ها هم اول باورشان نمى­شد از بس این تصمیم را امر بعیدى مى­دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم اعتقادم این است که ناشى از همان برّى است که به پدر بلکه به پدر و مادرم انجام داده­ام. این قضیه را گفتم براى اینکه شما توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است.

حقوق والدین بعد از مرگ

این نیکى مخصوص دوران حیاتشان هم نیست بلکه بعد از ممات هر انسان مى­تواند به پدر و مادر خود نیکى کند. در روایت هست که بعضى در زمان حیات پدر و مادر «بار» به والدینند، یعنى به آن‌ها نیکى مى­کنند و بعد از فوت آن‌ها عاق والدین مى­شوند، یعنى پدر و مادر را رها مى­کنند و بعضى در زندگى عاق والدینند اما بعد از مرگ «بار» به والدین مى­شوند و این قدر استغفار مى­کنند و صدقه مى­دهند و براى آن‌ها دعا مى­کنند که روح آن‌ها از او راضى مى­شود و در حقیقت همان برکات را مى­برند.

 شما جوان‌ها باید توجه کنید که وقتى ما مى­گوییم پدر و مادر، معنایش این نیست که انسان براى خاطر پدر و مادر از حقوق دیگران بگذرد. پدر و مادر حقوقشان بزرگ و در درجه اول است اما دیگران هم حقوقى دارند، همسر انسان حقوقى دارد، فرزندان انسان حقوقى دارند، همسایه انسان حقوقى دارد، برادر و خواهرانشان حقوقى دارند، دوستان انسان هر کدام حقوقى دارند. انسان عاقل و هوشمند آن کسى است که این حقوق را بتواند با یکدیگر جمع کند و به همه آن‌ها برسد. امیدواریم که خداوند به شما و به ما و به همه مؤمنین این توفیق را عنایت کند «موفق باشید»
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۱۴
afsaran moghavemat

امام خامنه ای

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی