مسجدامیرالمومنین علیه السلام آرادان

وبلاگ یاران پیرو ولایت ،که سنگرشان مسجد امیرالمومنین علیه السلام است

مسجدامیرالمومنین علیه السلام آرادان

وبلاگ یاران پیرو ولایت ،که سنگرشان مسجد امیرالمومنین علیه السلام است

مسجدامیرالمومنین علیه السلام آرادان

این بلاگ کارها ، برنامه ها و نظرات بچه های مسجد امیر المومنین علیه السلام را ارائه میدهد رسالتش اطلاع رسانی و آگاهی بخشی و همچنین آگاهی طلبی از همه کسانی که در جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی و راه حسنی شدن در سنگر های جبهه ولایت حظور دارند.
مساجد سنگر است ...

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات و یا ارسال مطالب برای درج در سایت به آدرس : amiralmomenin@chmail.ir رایانامه بزنید.

سخنرانی علامه آیت الله مصباح یزدی

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۰۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنرانی علامه آیت الله مصباح یزدی رئیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)- 1380

آنچه از ما بر می‌آید این است که داستان سید‌الشهداء علیه السلام را بیش‌تر تحلیل کنیم و این که از موارد مختلفی که در این داستان وجود دارد، برای زندگی خودمان استفاده نماییم؛ یعنی ببینید چه نقطه‌های مثبتی در کار آمده، از آن‌ها استفاده کنید، تقویت کنید، و چه نقطه‌های ضعفی بوده، سعی کنید آن نقطه‌های ضعف را شما تکرار نکنید.

نهضت‌های اسلام‌خواهی در بسیاری از کشورهای اسلامی به صورت‌های مختلف انجام گرفته، در مصر، الجزایر و کشورهای دیگر. امّا در هیچ‌کدام از این حرکت‌ها، پیروزی‌ای، مثل: پیروزی انقلاب اسلامی ایران، حاصل نشده است. هیچ‌کدام از این حرکت‌ها، منجر به برقراری نظامی اسلامی نشدند که بتواند بحمدالله بیش از دو دهه دوام بیاورد و ان‌شاء‌الله هم روز به روز، این نظام، قدرتمندتر خواهد شد.

سرّ این موفقیت این بود که امام رضوان الله علیه از سایر نهضت‌ها پند گرفت و آن‌ها را تحلیل کرد؛ این که نقطه‌های ضعفشان چه چیزی بود و از آن‌ها اجتناب کرد، و این که نقطه‌های قوت کجا بود، سعی کرد از آن نقطه‌های قوت استفاده کند.

این بهره‌گیری از تاریخ، موجب این شد که در این دوران چنین پیروزی‌ای نصیب مردم ما بشود. ما اگر از همۀ حوادث تاریخی این چنین استفاده کنیم، کم‌کم جامعةمان آماده می‌شود که نهضتی جهانی را به رهبری ولی‌عصر عجّل الله فرجه الشریف محقّق سازد.

هر حرکتی در تاریخ، علل و اسباب، شرایط و موانعی دارد که آدم اگر آن‌ها را بشناسد، خواهد توانست برای حوادث بعدی از آن‌ها استفاده کند. اگر بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، مردم دچار انحرافی شدند، این انحراف بی‌علت نبوده است و باید تحقیق کرد که چگونه شد این انحراف حاصل گشت تا ما سعی کنیم از عوامل این انحراف اجتناب کنیم و نگذاریم انقلاب اسلامی ایران دچار آفت‌هایی بشود که نهضت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن آفت‌ها مبتلا شد.
وقتی می‌رسیم به زمان سیدالشهداء علیه السلام، این پرسش مطرح می‌شود که چطور شد که در میان همة شهرهای اسلامی، مردم کوفه از امام حسین علیه السلام دعوت کردند. آن‌ها نامه‌های عجیب و غریبی نوشتند. بر اساس نقلی معروف، 12000 نامه دعوت برای سید‌الشهداء علیه السلام فرستاده شد که ما می‌خواهیم امامت شما را بپذیریم، پس شما تشریف بیاورید و حکومت علی علیه السلام را در این جا ادامه بدهید. تا آن جا که در روز عاشورا سیدالشهداء علیه السلام آنان را مورد خطاب قرار داد؛ چون در میان لشکر عمر ‌بن سعد کسانی بودند که همان نامه‌ها را نوشته و امضا کرده بودند. حضرت به آن‌ها خطاب می‌فرماید، شما ما را دعوت کردید که بیاییم شما را کمک کنیم و جامعه‌تان را رهبری کنیم تا شما از گمراهی نجات پیدا کنید؛ از ظلم بنی‌امیه نجات پیدا کنید. ما که دعوت شما را پذیرفتیم؛ سختی‌ها را تحمّل کردیم و آمدیم. ‌حالا باید شما شمشیرهایتان را بر ما بکشید، آن‌هم شمشیرهایی که ما به دستتان دادیم تا شما با آن‌ها دشمنان اسلام را از بین ببرید؟

حال این سؤال مطرح است که چطور شد همان کسانی که دعوت‌کننده بودند، از دعوتشان نکول کردند. آن‌ها نه تنها عقب‌نشینی کردند، بلکه آمدند با امام حسین علیه السلام جنگیدند و ایستادند تا آن حضرت، یارانش و فرزندانش را به شهادت رساندند. جای تأسّف است که هنوز 40 سال بیش‌تر و یا کم‌تر، از وفات پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نگذشته که همان مردمی که پای منبر علی علیه السلام بودند، و سال‌های بسیاری در جنگ‌ها همراه علی علیه السلام بودند، آمدند و فرزند امام علی علیه السلام را می‌کشند آن هم به فجیع‌ترین وجهی که مانند آن در تاریخ سابقه ندارد. این حادثه، چه حادثۀ عجیبی است؟

در حضور شما عزیزان باید مقداری در بارۀ این موضوع صحبت کنم که چطور می‌شود کسانی با این که مسلمان بودند؛ نماز‌خوان و روزه‌گیر بودند؛ در جنگ‌ها شرکت می‌کردند؛ اهل جهاد بودند؛ بعضی‌هایشان هنوز معلول جنگ‌هایی بودند که در آن‌ها همراه پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم جنگیده بودند و معلول شده بودند، بیایند فرزند پیغمبر آن هم حسین علیه السلام ؛ کسی را که وقتی دشمنان و بیگانگان بعد از 1000 سال و دورادور، اوصافش و خصایلش را می‌شنوند، عاشقش می‌شوند، آن وقت کسانی به نام پیروی از اسلام و برای اقامة خلافت اسلامی بیایند و او را بکشند.
در کاری که انسان آن را با فکر، با اراده، با نقشه‌، با طرح و با انگیزه‌ای انجام می‌دهد، دو دسته عوامل دخالت دارند که یک دسته از آن دو، عوامل فکری و نظری هست؛ یعنی باید فکر بکند مخصوصاً دربارة مسایل اجتماعی پیچیده که بالاخره بر‌می‌گردد به یک سلسله اعتقادات کلی نسبت به انسان و هستی این عالم و بعد از این عالم، و این که بعد از مرگ خبری هست و یا نیست و چه رابطه‌ای است بین این زندگی و مرگ، و مسایل دیگری که باید حل بشود تا بر اساس آن‌ها انسان بتواند تصمیم بگیرد.

یک سلسله مسایل دیگری هم هست که ربطی به اعتقاد و فکر، بینش، استدلال و بحث ندارد؛ یک چیزهایی که دل انسان آن را می‌خواهد و دوست دارد. گاهی خودش هم از نظر فکری قبول ندارد که این راه را باید رفت. گاهی خودش دربارة آن می‌گوید، این کار بدی است، امّا دوست دارد آن را انجام بدهد، مثل آن‌هایی که مبتلا به سیگار هستند.

پس هم در زمینۀ افکار ممکن است یک نتیجۀ غلط به بار بیاوریم و هم در زمینۀ گرایش‌ها و انگیزه‌ها ممکن جهت‌های غلطی به تمایلات انسان داده بشود و او نتیجه‌های بدی را به بار بیاورد. در همة حوادث فردی و اجتماعی انسان، این دو دسته عامل‌ها، قابل شناخت و معرفی و بررسی است.
اسلام ظهور کرد و خورشید اسلام در جزیرۀ العرب برای آخرین پیامبری که باید حقایق را در اختیار بشر قرار بدهد، درخشید. مردمی که با او مواجه بودند، از دو منظر مختلف، به این مسأله نگاه می‌کردند، هم در زمینۀ مسایل فکری و نظری و هم از لحاظ گرایش‌ها و انگیزه‌های خاصی. ترکیب این افکار و انگیز‌ه‌ها، موجب پیدایش یک گروهی به نام منافقین شد.
به هر حال یک عده‌ای پیدا شدند که از نظر فکری باور نمی‌کردند که پیغمبر اسلام واقعاً پیغمبر است و آن چنان انگیزه‌ای هم نداشتند که درصدد تحقیق برآیند و بنشینند بحث کنند و از آن حضرت دلیل بخواهند تا بالاخره واقعیت برای‌شان روشن بشود. این‌ها از نظر فکری، سطحی‌نگر و دارای مبانی فکری نادرست بودند و نه آن چنان تعمّق می‌کردند که خلاف قضیه را به اثبات برسانند و یقیین پیدا کنند که آیا پیغمبر هست یا نیست، و آن‌ها این همت را نداشتند.

با این که مردم کوفه سال‌ها در پای منبر امیرمؤمنان علیه السلام حضور داشتند و بسیاری از آن‌ها در جنگ‌های مختلی، مثل: صفین و نهروان، در رکاب امیرمؤمنان علیه السلام بودند، و از طرفی، خود اهل‌کوفه نامه‌های زیادی برای سید الشهداء علیه السلام نوشته بودند و ایشان را دعوت کرده بودند که برای این‌که امامت مردم را در عراق بر عهده بگیرند، بیایند، چطور شد که همین مردم در فاصلۀ کوتاهی تغییر نظر دادند. نه تنها از بیعتی که با مسلم کرده بودند و پیمانی که با سیدالشهداء علیه السلام داشتند، برگشتند؛ بلکه بسیاری از همان کسانی که نامه نوشته بودند و حضرت را دعوت کرده بودند، شمشیر را بر روی آن حضرت کشیدند و در به شهادت رساندن آن حضرت و یاران و فرزندانش شریک شدند.

برای حلّ این معما گفتیم که می‌شود بحثی ریشه‌ای انجام داد که اصولاً رفتارهای انسان چگونه شکل می‌گیرد و چه عواملی موجب این می‌شود که انسان تغییر رفتار بدهد و اجمالاً به این نتیجه رسیدیم که در تغییر رفتار انسان دو عامل می‌تواند موثر باشد: یکی عامل شناختی، عامل فکری، عامل نظری، و یکی عامل احساسی، عاطفی و انگیزه‌ای.

در این جریان هر دو عامل موثر بودند. مردم شناختشان نسبت به اسلام و نسبت به اهل‌بیت علیهم السلام و نسبت به شخص سید الشهداء علیه السلام ضعیف شده بود و این که عوامل موجب انگیزش خیال؛ یعنی عوامل که موجب این می‌شود که آن‌ها تغییر رفتار بدهند، برای آنها فراهم شده بود.

چون بحث تفصیلی دربارة این دو عامل در یک و دو جلسه نمی‌گنجد، من بیش‌تر بر روی عامل اول تکیه می‌کنم که همان عامل شناخت باشد. اصولاً اکثریت مردم دربارۀ مسایل اعتقادیشان تعمّق ندارند؛ یعنی برای این که یک مطلبی را بپذیرند، و به یک چیزی مرتبط بشوند، حتی در اصلی‌ترین اعتقادات دینی، سرمایه‌گذاری نمی‌کنند، و همین که نسبت به یک مطلبی قانع شوند، آن را می‌پذیرند و مبنای فکر و اعتقاد خود قرار می‌دهند. اکثریت ملت مسلمان این زمان هم همین‌طورند و برای این که اعتقاد به خدا، قیامت و نبوت برای آن‌ها ثابت بشود، آن چنان سرمایه‌گذاری نمی‌کنند. اصولاً اعتقادات اکثریت مردم، اعتقاداتی سطحی است، ولی وقتی این عامل بیش‌تر اثر سوء می‌بخشد که عوامل گمراه‌کننده‌ای درصدد بر ‌آیند که اصولاً فکر مردم را منحرف کنند. نه تنها به همان سطحی‌نگری اکتفاء بشود، بلکه انگیزه داشته باشند که آن‌ها را از مسیر حق منحرف کنند و افکار غلطی را به آن‌ها القا نمایند. این کار از زمان رحلت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم شروع شد. اساساً حکمت این که خدای متعال برای پیغمبر، جانشین معصوم قرار داد، آن هم جانشینی که علم الهی و خدادادی داشته باشد، البته، یکی از حکمت‌هایش، همین بود که مردم منحرف نشوند، ولی به هر حال، از همان روز اول رحلت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، این مسیر عوض شد؛ چنان‌که همه می‌دانید. امیرمؤمنان علی علیه السلام، در طول 25 سال حکومت سه خلیفه و قریب 5 سال حکومت خودشان، خیلی تلاش کردند که فکر مردم را تصحیح کنند. تا آن جا که حتی بعد از این که امیرمؤمنان علی علیه السلام به خلافت رسیدند و همة مردمی که در صحنه حضور داشتند با ایشان بیعت کردند، بارها و بارها از نادانی، ناآگاهی، غفلت و بی‌توجهی مردم گله کردند. به هر حال، در طول این پنج سال، فرصت کاملی پیدا نشد که ایشان تمام هَمّ خود را صرف تعلیم و آگاه کردن مردم بکنند. جنگ عظیم صفین که مدت‌های طولانی طول کشید، در آن زمانی که روش جنگیدن روش جنگ تن به تن بود و یک صد هزار مسلمان در آن جنگ کشته شدند، و همین‌طور در جنگ‌های دیگر. برای همین فرصتی برای امیرمؤمنان علی علیه السلام باقی نماند جز اندکی که گاهی خطبه‌هایی ایراد می‌فرمود و مردم را متوجّه عقایدی می‌کرد و آن‌ها را از اشتباهات و انحرافات بر حذر می‌داشت. حضرت می‌فرماید: شبهه، به آن شبهه گفته شده، برای این که ظاهرش شبیه حق است، ولی باطنش فاسد می‌باشد. وقتی این جوّ تیرگی و جوّ ابهام در فضای فرهنگی جامعه پدید آمد و حق و باطل آمیخته شد و مطالب شبهه‌ناک شدند، در این جا یک گروه اندکی هستند که اولیای خدایند؛ مؤمنان بسیار برجسته و ممتازند، آن‌ها از یقین بهره‌مند می‌شوند و از جهت‌گیری که به سوی هدایت است، استفاده می‌کنند و از این شبهه جان سالم به در می‌برند. آن‌ها به واسطۀ آن نورانیتی که دارند و با استفاده از آن فلش‌هایی که ترسیم شده، راه حق را پیدا می‌کنند و از شبهه خارج می‌شوند و می‌فهمند حق کدام است و باطل کدام. دشمنان خدا در این شرایط شبهه‌ناک فکر گمراهی هستند و اصلاً به گمراهی دعوت می‌کنند. راهنمایی‌شان به چه چیزی است؟ راهنمایی‌شان به کوری است؛ یعنی پس در حالی که شبهه ایجاد می‌شود و جوّ فکری و فرهنگی شبهه‌ناک، آلوده و تیره و تار می‌شود، آن جا تنها اولیای خدا هستند که با استفاده از یقین، از این شبهه نجاتتان می‌دهند. اما دیگران هم‌چنان در گمراهی و حیرت باقی می‌مانند.

باز در نهج‌البلاغه، در یک جای دیگر، حضرت می‌فرماید: می‌بینم بعضی از افراد خودشان را به عنوان عالم معرفی می‌کنند؛ یعنی نام خود را عالم می گذارد. ولی عالم نیست. بلکه او آمده مجموعه‌ای از افکار انحرافی را جمع‌آوری کرده و اسمش را گذاشته است: علم. چنین کسی که خود بهره‌ای از علم صحیح ندارد، قرآن را طبق رأی خود تفسیر می‌کند؛ مضامین قرآن را مطابق رأ ی خود معنا می‌کند؛ قرآن را بر آرای خود تطبیق می‌کند؛ همان آرایی که مجموعه‌ای از گمراهی‌هایی است که از دیگران دریافت می‌کند. او حق را منعطف و مایل می‌کند به آنچه دلخواهش است. چنین آدمی که خودش را عالم، فیلسوف و دانشمند می‌نامد، شکل ظاهریش، شکل آدمیزاد است، ولی قلب و باطنش یک حیوان است؛ نه راه هدایت را می‌شناسد تا به سوی آن باب دعوت کند، و نه گمراهی را می‌شناسد که جلوی آن را بگیرد؛ حق و باطل برایش آمیخته است.

یک جا حضرت می‌فرماید، این‌ها ظاهرشان انسان است و باطنشان حیوان؛ این‌ها زنده نیستند؛ بلکه مرده‌ای هستند در میان جامعة زندگان که خودشان را در میان زندگان جا زده‌اند.

در آن زمان، علی علیه السلام از دست چنین افرادی می‌نالید؛ چون وجود این افراد، باعث می‌شده که مردم سطحی‌نگر، مردمی که تعمّقی در مسایلی ندارند‌، زود فریب این اشخاص را بخورند. وقتی تعبیرات زیبای ادبی هم به آن ضمیمه بشود، دیگر پیداست که آن‌ها چه تأثیری در جامعه خواهند داشت. با این افکار شبهه‌ناک وقتی که آدم سخنان متضاد می‌شنود، مخصوصاً از کسانی که در جامعه به عنوان عالم شناخته می‌شوند، عموم مردم چه حالی خواهند داشت. به طور طبیعی، مبتلا به شک می‌شوند؛ زمینۀ اعتقاد، در مردم سست می‌شود؛ به ضعف فکر و ضعف اعتقاد مبتلا می‌شوند. در چنین حالتی، عواملی که دنبال سوء‌استفاده از این مردم هستند، بهتر می‌توانند استفاده کنند؛ چون اعتقادات و افکارمردم، مبنای محکم، منطقی و عقلانی ندارد و تنها آن‌ها این مطالب را از کسانی شنیده‌اند و آن را باور کرده‌اند؛ از آن خوششان آمده است و چون با دلخواه خودشان موافق بوده، آن را پسندیده‌اند. حالا امام حسین علیه السلام مواجه شد با چنین مردمی؛ با نسلی که از اسلام بهرۀ درستی ندارند؛ شناخت درستی نسبت به مصالح درست اسلامی ندارند. بالاتر از همۀ این‌ها، کار به جایی رسیده که با آن کسی که می‌خواهد جای پیغمبر بنشیند و نقش پیغمبر را در جامعه ایفا کند، آن است کسی که علناً برخلاف دستورات خود پیغمبر رفتار می‌کند. مردم هم با همین شخص آمدند بیعت کردند. نتیجه این بود که مردم کوفه به خاطر اُنسی که هنوز با کلمات علی علیه السلام داشتند و دور از هیاهوی شامی‌ها هم بودند و در میان آن‌ها هنوز وجدان بیدار، بیش‌تر از جاهای دیگر بود، از امام حسین علیه السلام دعوت کردند؛ ولی همین‌ها نه ایمان محکمی دارند، و نه معرفت صحیحی. تنها یک گرایش فطری سالمی در ایشان پیدا شده، امّا همین گرایش هم ریشۀ عقلانی قوی ندارد. از آن طرف هم عواطف انسانی محکم و عواطف مذهبی قوی‌ای که پشتوانة ایمان و باورهایشان باشد هم وجود ندارد. این است که زود مضطرب می‌‌شوند. در چنین شرایطی، عبید‌الله بن زیاد وارد کوفه می‌شود. بعد با آن شناختی که نسبت به ضعف مردم داشت، با تهدید و تطمیع، مردم را از یاری امام حسین علیه السلام باز‌داشت؛ او سران قبایل و طوایف را می‌خواهد و آن‌ها را با هدایا و جوایز و پول‌های کلانی آرام می‌کند. خطبه‌های آتشین، با آن پول‌هایی که خرج کرد و تهدیدهایی که نمود و عدّه‌ای را گرفت و سر برید؛ اوّل مسلم بن عقیل را و بعد کسان دیگری را که وفادار بودند، سر برید و بدنشان را در کوچه و خیابان انداخت، مردم دیگر ترسیدند و به کنار رفتند. امّا چرا شمشیر بر روی حسین علیه السلام کشیدند؟ این دیگر چرا؟

مهم‌تراین است که ما از خودمان سؤال کنیم آیا ما اِیمَن هستیم از این که مثل کوفیان نشویم. یک انسان هوشیار و آگاه، و انسانی که نخواهد خودش را فریب بدهد، دربارة این بیاندیشد که آیا اگر من در زمان امام حسین علیه السلام بودم، در کدام گروه قرار ‌می‌گرفتم؟!

ما هر روز در زیارت‌ها می‌گوییم که ای‌کاش ما هم در کربلا با شما بودیم. اما آیا مطمئنیم، اگر در آن شرایط بودیم، این ایدۀ ما عوض نمی‌شد و تغییر نظر نمی‌دادیم، و اگر شمشیر بر روی حسین علیه السلام نمی‌کشیدیم، لااقل بی‌طرف نمی‌شدیم؟ آیا من در آن زمان بهتر از عبید‌الله بن حر جعفی می‌شدم؟ امام حسین علیه السلام از عبید‌الله بن حر جعفی، از یاران امیرمؤمنان علیه السلام شخصاً دعوت نمود و او این دعوت را رد کرد و گفت، من اسب و شمشیر را در اختیار شما قرار می‌دهم. امام به او گفت: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا برو که هر کس ندای هل من ناصر من را بشنود و به کمک نیاید، در جهنم مخلّد خواهد شد.

اگر ما می‌خواهیم خود را با شرایطی که آن زمان بود، بیازمائیم، آیا در زمان ما مشابه‌اش هست یانه؟ و اگر هست آیا در ما اثر سوئی بخشیده یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتکاب گناه بیش‌تر شده و یا کم‌تر شده؟ آیا مجالس لهو لعب مثلاً در قم بیش‌تر شده؟ آیا ارزش‌های اسلامی در قم بیش‌تر رواج پیدا کرده و یا کمتر چنین شده؟ اگر آن چنان است که رفتار ما بعد از انقلاب سیر نزولی پیدا کرده، ما باید در وفاداری خودمان شک کنیم؛ باید شک کنیم در این که اگر ما در زمان سید‌الشهداء علیه السلام بودیم، ما جزء هفتاد و دو نفر می‌شدیم؟ به همان دلایلی که آن زمان مردم از اهل‌بیت منحرف شدند، اگر این دلایل در جامعة ما وجود داشته باشد، ما باید خایف این باشیم که مبادا چنین انحرافاتی در جامعة ما پیش بیاید. اگر احکام اسلام زیر پا گذاشته شد و مردم سخاوتمندانه با روحیة تساهل و تسامح از آن گذشتند، باید بترسیم از روزی که مردم بخواهند با یزید بیعت کنند؛ بترسیم از روزی که آنچه بر سر مردم کوفه آمد، در حالی مردم کوفه بهترین زمان خود بودند و مثلاً مردم مدینه چنان منحط شده بودند که حضرت سید‌الشهداء علیه السلام از آنان فراری بود و آن‌ها همگی با یزید بیعت کردند، بر سر ما بیاید. اگر ما شعار ولایت فقیه می‌دهیم، در صورتی می‌توانیم وفادار باشیم، که اولاً این اعتقاد بر اساس و دلیل منطقی و محکم در ذهن ما رسوخ کند و شبهاتش را بتوانیم جواب بدهیم. وقتی شبهه آمد، ایمان از بین می‌رود. با وجود شک، آدمی به جلو پیش نمی‌رود. به عنوان درسی از پیام عاشورا، باید بکوشیم با تشکیل مجالس مذهبی سالم و آموزنده، مبانی فکری و اعتقادی خودمان را تقویت کنیم و از طرفی بکوشیم ارزش‌های انقلاب و اسلام را زنده نگه داریم.

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۲۳
afsaran moghavemat

متن سخنرانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی